اوضاع فربود انگاره هم خیلی خوب بود و پشت هم بازیهاشون رو میفروختن و برای روز اول هر چیزی رو که با خودشون آورده بودن توی غرفه تموم کردن و خیلی مایه خوشحالی بود. شب همه خوشحال و راضی برگشتیم و شام رو با دوستان دور هم خوردیم و برای فردا آماده شدیم.
اوایلی بود که شب مافیا رو داشتیم تولید میکردیم و با دوستان خوب رومیز و هوپا و … در کافه برد قدیم نشسته بودیم که گفتم هدف ما باید شرکت و نشان دادن خودمان در همچین سطحی توی دنیا باشه. اون زمان شاید این حرف برای منِ تازه کار در این حیطه زیادهگویی و دور از انتظار بود، اما به نظر من برای هر کاری باید هدف داشت و با تلاش میشه به هر هدفی رسید. البته همینجا بگم که این تَهِ اهداف من در این حوزه نبود، بلکه جز قدمهایی بود که باید در مسیری که مد نظر دارم برمیداشتم.نمایشگاه اشپیل ۲۰۱۸ رو همراه با همکار عزیزم جناب آقای لولاگر بازدید کردیم و بسیار جالب به نظرم رسید، اولین بار بود که چنین جمع و شور و اشتیاقی رو میدیدم که آدم ها در استقبال از بازیها و بازی کردن از خودشون نشون میدادن. از غرفه شرکت های مختلف بازدید کردیم و کلی تجربه به دست آوردیم و همونجا گفتم که سال بعد من هم باید توی این نمایشگاه حرفی برای گفتن داشته باشم.
مراحل ثبت نام کمی سخت پیش رفت به دلیل مشکلات تحریم ها و سختی نقل و انتقالات مالی کمی زمان برد ولی به موقع انجام شد. دوتا بازی جدید طراحی کرده بودم که کاملا طراحی خودم بودن و حتی اقتباسی هم نبودن و بهشون امید زیادی به عنوان یک طراح بازی داشتم. اگرچه شب مافیا بازی خوب و پرطرفدار من هست و تلاش زیادی براش کردم اما نمی خواستم بازی که برای اولین بار ارائه می کنم حتی اقتباسی باشه.بعد از برگشت به ایران تمام توانم رو روی آماده سازی آخرین ایستگاه و دوخان گذاشتم. تصمیمم رو با آقای لولاگر در همونجا مطرح کردم و در ایران هم با دوستانم در تیم فربود انگاره صحبت کردم و قرار شد که اونها هم در این نمایشگاه شرکت کنن و یک غرفه مشترک داشته باشیم.کارهای زیادی باید انجام می دادیم و برنامهریزیهای مختلفی لازم داشتیم چون هیچکدوم از ما تابحال این تجربه رو نداشتیم، اون هم نمایشگاه در یک کشور دیگه و در بین شرکت های به نام جهانی.
از مراحل ساخت غرفه و انتخاب لوازم مورد نیاز که فقط می تونستیم به صورت مکاتبه ای سفارش بدیم تصور کنید تا مهمترین مساله که ارسال بازیهامون بود و تا آخر نمایشگاه هم مایه حسرتمون شد.متاسفانه نمایشگاه نمیتونست به دلیل مشکلات ما در حوزه بین المللی با ما همکاری کنه و ما نمیتوستیم مثل باقی کشورها به راحتی بارهامون رو ارسال کنیم. بعد از تحقیقات مختلف به این نتیجه رسیدیم که یا باید به صورت مسافری و با چمدونهامون بازیها رو ببریم و یا اینکه چند روز قبل از پرواز بازیهارو فریت کنیم که اون هم البته پروسه سخت گمرک رو همراه داشت و نگرانی از این بابت بود که مبادا مشکلی پیش بیاد و کالاها به موقع ترخیص نشن و روز نمایشگاه دستمون خالی بمونه، همین مساله باعث شد که ریسک نکنیم و به ناچار و علی رغم میل باطنیمون مجبور شدیم از بردن بازیهای زیاد برای فروش صرفه نظر کنیم و تصمیم گرفتیم همونقدر که در توانمون هست رو توی چمدونامون بزاریم و ببریم.
در این بین دوستان مجموعه فکرکده هم یک غرفه گرفتند و ما هم خوشحال شدیم از اینکه تیم ایرانی کاملی در حال اعزام است.در گیر و دار کارها بودیم و دوستان منتظر رسیدن ویزاهای سفر بودند که متاسفانه خبر ریجکت اولین نفر رسید و بعد از اون روزهای پراسترس یکی بعد از دیگری خبر ریجکت شدن تمام گروه رو داد. هیچکس نتونست با هر سابقه و رزومه خوبی هم که داشت با اون دعوتنامه نمایشگاه موفق به دریافت ویزای حتی ۱۰ روزه بشه. خیلی روزهای پر تنشی بود.من هم برای بقیه ناراحت بودم و هم نمیدونستم دست تنها چیکار میتونم بکنم. بچه ها اعتراض زدن به سفارت و بیانیه دادن و تماسها و مکاتباتی با نمایشگاه انجام شد و اونها هم تماسهایی گرفتند اما هیچکدوم به نتیجه نرسید، ظاهرا سفارت آلمان دل خوشی از دعوت نامه های نمایشگاهی نداشت و هیچ جوره راضی به تغییر نظرش نشد.دیگه همه رفته بودیم روی plan B که حالا چه کنیم؟
به نظر من برای هر کاری باید هدف داشت و با تلاش میشه به هر هدفی رسید
مجموعه فکرکده تونست یکی از اعضاش رو به نام فرشاد که برای مسافرت با خانواده ویزا گرفته بود به عنوان نماینده مجموعه بفرسته به نمایشگاه. بچه های فربود انگاره هم موفق شدن با یکی از دوستانشون به نام اشکان بروج هماهنگ بشن، اشکان ویزای چند ماهه داشت و میتونست راحت سفر کنه و از طرفی با بازیهای زار و شادزد وزیر هم آشنا بود و میتونست به خوبی بازیهارو معرفی کنه. بقیه مجموعه ها هم مجبور شدن از دوستانشون که در آلمان سکونت داشتن کمک بگیرن و نتونستن از داخل ایران کسی رو بفرستن.در غرفه ما که شامل سه مجموعه می شدیم نفرات کم بودیم و مجبور شدم برای قویتر شدن تیم خودم و اینکه بتونم به کارهای بیشتری برسم یک پسر آلمانی رو از راه دور استخدام کنم که البته اصلا ارزون و آسون نبود اما بهترین کاری بود که میتونستم انجام بدم.بازیهای ما کار زیادی برای آمادهسازی داشتن، هم نیاز به ترجمه داشتن که البته نحوه ترجمه خیلی مهم بود و ادیتش زمان زیادی لازم داشت و تازه بعد از اون طراحی گرافیکی مجدد هم برای متون انگلیسی بود که باید انجام شد و چاپ و مونتاژ و تمام کارهای کوچک و بزرگی که فقط با تلاش زیاد کل تیم دورهمی و دوستان عزیزی که لازم میدونم از زحمات همشون تشکر کنم انجام شد، همسر عزیزم خانم نصیبه یوسف نژاد، آقایان امیر اردشیری، آریا صلاحی، شهاب ثروتی، آرش برهان، خانم پریا کیمیایی و همه دوستانی که شاید این لحظه به خاطر نداشته باشم. بازیهارو آماده کردیم و به دلیل محدودیت باری که داشتیم نتونستیم از هر بازی بیشتر از ۳۰ عدد داشته باشیم، در روز آخر حرکت دوستان مجموعه باهمزی که بارشون از سفر جامونده بود و کسی رو نداشتن که بازیهاشون رو ببره به بار ما اضافه شدند و قرار شد بردن بازیهای اونها رو هم ما انجام بدیم.
حرکت کردیم، مقصد اولیه ما هامبورگ بود و بعد هم اسن. شهری کوچک و کارگری که در قدیم معادن زیادی داشته و حالا نمایشگاههای مختلفی رو توی خودش جای میده تا اقتصاد شهر رونق داشته باشه. سه روز قبل از نمایشگاه وارد اسن شدیم و روز بعد صبح اول وقت به نمایشگاه رفتیم. از همون روزهای قبل قرارهای مختلفی داشتم که باید به اونها می رسیدم و سالنهای سرد نمایشگاه که هرکس مشغول کار خودش بود. باید پیگیری می کردیم و لوازم درخواستیمون رو درست تحویل می گرفتیم. آلمانیها خیلی منظم هستند و همه چیز بسیار دقیق انجام میشد.
فردا روز قبل از شروع نمایشگاه بود. باید بازیهارو می آوردیم و غرفه رو آماده می کردیم، دست تنها بودیم، به دوستامون ویزا نداده بودن و کسی نبود که کمک کنه. نماینده هایی هم که قرار بود به جای دوستان بیان هرکدوم مشغولیاتی داشتند. اشکان بروج که از صبح درگیر ترخیص بازیهای فربود انگاره از گمرگ بود و سیاوش هم که نماینده هوپا بود در شهری دیگر سرکار بود و من هم مشغول جلسات و کارهای مختلف و اینگونه شد که آماده سازی غرفه ما تا نزدیک های شب طول کشید. بلاخره اشکان بروج کارش تموم شد و اومد و با هم همه چیز رو آماده کردیم به امید اینکه فردا شروع خوبی داشته باشیم
روز اول نمایشگاه بود، همه چیز خوب شده بود و ما هم آماده بودیم، اتفاق جالب این بود که خیلیها بازیهای مارو میشناختن، رسانه های نمایشگاه قبل از شروع نمایشگاه روی بازیهای جدید صحبت های مختلفی کرده بودن، حتی مشکلات ما از باب حمل و نقل بازیها هم سروصدا کرده بود و خیلی ها با بازیهای ما آشنا بودن و مستقیم میومدن سراغ The last station ، Zaar یا Two khans و King thief minester . برای خودمون خیلی جالب و خوشحال کننده بود. خیلی از یازدید کننده ها یک لیست توی دستشون بود که قبل از نمایشگاه تهیه کرده بودن و این لیست شامل بازیهای مورد علاقشون و یا بازیهایی بود که می خواستن ببینن و بازی کنن و یا خریداری کنن.
تمام کسانیکه که بازیهارو میدیدن از منقدین و فعالان حوزه بردگیم گرفته تا طرفداران و علاقمندانی که برای دیدن بازیهای جدید اومده بودن همشون جدا از گیم پلی جذاب و جدید بازیها با آرت بازی هم ارتباط زیادی برقرار می کردن و معتقد بودن این آرت خیلی متفاوت هست از تمام چیزهایی که تابحال دیدن و براشون تازگی داشت. ما با فرهنگ خودمون وارد شدیم با کانسپتی کاملا ایرانی و فضا و محیطی که ریشه در گذشته ما داشت، فرهنگی که شاید کمتر در معرفیش به دنیا موفق بودیم خصوصا در عرصه بردگیم. خیلی اوقات آدمها به دنبال ارائه و خلق داستانی هستند که در دنیای دیگه می بینن و براشون جذابه، اما حقیقت این هست که در اطراف و تاریخ همه ما پیشینه ای هست که اگر بتونیم نشونش بدیم میتونه برای دیگران جذابتر باشه و برای انجام این کار باید اعتماد به نفس داشته باشیم و ما این کار رو انجام دادیم و بازخورد خوبی هم گرفتیم.
مهمترین مساله ارسال بازیهامون بود و تا آخر نمایشگاه هم مایه حسرتمون شد
اوضاع فربود انگاره هم خیلی خوب بود و پشت هم بازیهاشون رو میفروختن و برای روز اول هر چیزی رو که با خودشون آورده بودن توی غرفه تموم کردن و خیلی مایه خوشحالی بود. شب همه خوشحال و راضی برگشتیم و شام رو با دوستان دور هم خوردیم و برای فردا آماده شدیم.
اتفاقات جالبی میوفتاد که علامت سوال ذهنم رو بزرگتر می کرد، مثلا یه خانم آلمانی راهنمای دوخان رو به آلمانی ترجمه کرد و برام فرستاد، بدون اینکه کسی چیزی ازش خواسته باشه و یا یه خانم ایرانی ساکن امریکا بود که با همسرش که امریکایی بود اومدن دیدنمون و وقتی فهمیدن دست تنها هستیم یک روز کامل رو بدون هیچ چشم داشتی کنار اشکان بروج موند و به تیم فربود انگاره کمک کرد. دیدن این صحنه ها واقعا زیباست.
در این بین هنوز هم خبری از خبرگزاریهای داخلی نبود، به جز خودمون و بقیه ایرانیهایی که غرفه داشتیم و سعی میکردیم خبرهایی از نمایشگاه توی پیجهای شخصیمون بزاریم و تا حد امکان با وجود شلوغیها و کمبود نفراتی که داشتیم سعی کردیم حال و هوای نمایشگاه رو به بقیه نشون بدیم. کسی از ما خبری اعلام نمیکرد، از نمایشگاه به این مهمی که میتونست سوژه داغ و مهم هر گروهی باشه که ادعای علاقمندی و فعالیت در دنیای بردگیم رو داره. قطعا هدف ما از شرکت در نمایشگاه این نبوده که همه از ما حرف بزنن اما فکر میکنم این حداقل توجهی بود که دست اندرکاران این حوزه باید از خودشون نشون میدادن. حتی همکارانی بودن که از ایران برای بازدید نمایشگاه اومدن ولی ترجیح میدادن که همکاران ایرانی رو نادیده بگیرن. هیچکدوم از این رفتارها ناامیدم نکرده و نمیکنن چون برای این کار زحمت زیادی کشیدم و میدونم در مسیر درستی هستیم فقط یک چرای بزرگ توی سرم هست که براش جوابی پیدا نمیکنم و دوباره به خودم میگم “فقط روی کارِت تمرکز کن”.
پنل به خوبی تموم شد و برای همه جالب بود چون اصلا انتظار نداشتن که توی ایران هم دنیای زیبای بردگیم پرشور باشه و اصلا طراح و تولید کننده و کافه بازی وجود داشته باشه. حتی اصلا فکر نمیکردن بازی طراحی شده ایرانی وجود داشته باشه و همه اینها برای ما مایه خوشحالی بود که تونستیم اونها رو بیشتر با تواناییهای ایرانیها آشنا کنیم.
طبق معمول هر شب بعد از نمایشگاه با همکاران رفتیم برای شام، توی اکثر هتل ها سالن هایی بود که طرفداران بردگیم جمع می شدن و با هم بازی می کردن و تبادل اطلاعات می کردن. جالب این بود که توی هتل خودمون اومدن سراغم و می خواستن آخرین ایستگاه بازی کنن، بازی رو بهشون یاد دادم و بازی کردن و میگفتن که چقدر لذت بردن. امشب هم گذشت.
روز آخر بود و سرمای بدی خوردم، از صبح با حال خراب بیدار شدم، فهمیدم خستگی و فشار این چند وقت حالا میخواد با یه سرماخوردگی سنگین من رو بندازه که همینطور هم شد. باید امروز رو برای لایوی که با بردگیم گیک داشتم سَرِپا میموندم.
رفتم به غرفه بردگیم گیک و باید توی مدت کمتر از ۱۵ دقیقه ۲ تا بازی رو توضیح می دادم. کار سختی بود، قطعات بازی رو چیدم و برنامه شروع شد. موفق شدم، تونستم به موقع و به اندازه بازیهای دوخان و آخرین ایستگاه رو معرفی کنم. رادنی اسمیت هم بهم لایک داد و گفت کارم خیلی خوب بوده و کار درستی کردم که توضیحات کلی و مهم رو گفتم، گفت خیلیها وارد جزئیات میشن که اشتباه هست و زمان کم میارن.
برای دیدن ویدیو این برنامه به صفحه گالری مراجعه فرمایید.
بعد از اون برنامه تا پایان نمایشگاه در غرفه موندم و در ساعات آخر هم سراغ خرید یه سری از بازیها رفتم و بعد از اون بیماری بود که شروع شد و مجبورم کرد چند روز فقط استراحت کنم.
از داخل ایران هم گاهی خبرهای جالبی نمی رسید، کم لطفی بعضی ها و حرف و حدیث هایی که شاید هرگز پایانی نداشته باشه. راستی چرا این روزها همه منتقد بازی شدن؟ برای نقد کردن لازم نیست اول کارشناس اون حوزه باشیم؟ من فکر میکنم اگر هر کدوم از ما که علاقمندان این حوزه هستیم اگر متخصص کار خودمون باشیم قطعا موفق تر میشیم. من یک طراح بازی هستم، همچنین تولید کننده و پخش کننده بازی و تمام. من هرگز ادعای کاری رو که مهارت کافی ندارم نمی کنم و معتقدم اگر کسی می خواد در مورد فعالیت های ما یا سایرین نظر بده اول باید به اون کار اشراف کامل داشته باشه. به نظر من یک منتقد این حق رو داره که نظر واقعیش رو بدون پرده پوشی بیان کنه اما اینکه اون منتقد کی باشه و چفدر اسم منتقد رو بشه روش گذاشت و اینکه در سایر موارد خط و مشی مشخصی داشته باشه جای تامل داره، وگرنه حرف ها ونظراتی که از سر عداوت و بدخواهی بیان بشن ارزش کاربردی ندارن و فقط استفاده کاذب از تریبونهایی هست که این روزها فضای مجازی در اختیار همه قرار داده.
یک چرای بزرگ توی سرم هست که براش جوابی پیدا نمیکنم و دوباره به خودم میگم “فقط روی کارِت تمرکز کن”.
حالا که همه چیز تموم شده و برگشتم ایران کلی فکر و برنامه هست که ذهنم رو مشغول میکنه. چیزی که بیشتر از همه بعد از تمام اون روزها برام مهمه این هست که ما موفق شدیم که فقط یک حضور فیزیکی نداشته باشیم، پرچم ایران بالا رفت اما نه فقط یک بالا رفتن فیزیکی که توسط هر کس که غرفه ای می داشت اتفاق میوفتاد، ما پرچم کشورمون رو سربلند کردیم و به این افتخار می کنیم. تیمی که امسال از ایران رفت با وجود تمام سختیها و مشکلاتی که تحمل کرد اما موفق شد نام نیکی بگذاره و نگاهها رو متوجه ایران کنه و انشالله سال بعد راه برای حضور مجدد خودمون و سایر همکارانی که دوست دارن قدم در این راه بزارن هموارتر میشه.
این سفرنامه رو بعد از برگشتم به ایران به درخواست امیر سلامتی عزیز و مجموعه حرفهای رومیز نوشتم و امیدوارم خوندنش براتون مفید بوده باشه و تونسته باشم گوشهای از تجربیات خودم و سایر همکارانم رو هر چند ناچیز در اختیارتون قرار بدم.
.
.
به امید موفقیت تمام عزیزان فعال و علاقمند به بردگیم در ایران عزیز
اشکان جواهری
آبان ماه ۱۳۹۸